به گزارش ایکنا، دهمین نشست از سلسله نشستهای «روشهای پژوهش در علوم انسانی و اجتماعی؛ رویکردهای نوپدید و چالشهای پیش رو» امروز شنبه 18 آذرماه از سوی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
الهام ابراهیمی؛ عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در این نشست با موضوع «بازتابندگی؛ مفهومی کلیدی در مواجهه با سوگیری در پژوهشهای کیفی» به سخنرانی پرداخت که در ادامه گزیده آن را میخوانید:
قبلا از نظریات افرادی از تخصصهای مختلف بهرهمند بودهایم و تمام اینها، دانش انباشتهای را ایجاد کرده و همچنین سلسله سوالات و مباحثی را در ذهن ما شکل داده است که بنده به چند نمونه از آنها اشاره میکنم. یکبار در خدمت دکتر بهمن حاجیپور از دانشگاه شهید بهشتی بودیم که موضوع جالبی را مطرح کردند و کلمه کلیدی صحبتهای ایشان، نظریهبار بودن پژوهشها و پژوهشگر بود. جای دیگری در خدمت دکتر رضا غلامی بودیم که ایشان هم موضوع آزاداندیشی و معیارهای پژوهشگر آزاداندیش و لوازم دوری از سوگیری در پژوهش را مطرح کردند.
سؤالاتی هم در این میان مطرح میشد از جمله اینکه آیا آوردن عینیت با برخی از روشهای پژوهش مغایرت ندارد؟ مثلا وقتی از نظریهبار بودن صحبت میکنیم آیا این امر با بایدها و الزاماتی که برخی روشهای پژوهش همانند نظریهپردازهایِ دادهبنیاد دارند در تضاد نیستند؟ مجموعه این موارد باعث شد جرقهای در ذهن بنده و خانم دکتر براتلو شکل بگیرد و به همین دلیل ما سعی کردیم از دو دیدگاه، این موضوع را مطرح کنیم. از محورهای مباحث بنده شامل توجه به تفاوتهای پاردادایمهای کیفی و کمی و پژوهش در سوگیری، مواجهه با سوگیری در پدیدارشناسی و نظریهپردازی داده بنیاد و جمعبندی موضوع است.
ما در پژوهشهای علوم انسانی با پارادایمهای متنوع و متکثری مواجه هستیم اما دو سر این طیف شامل پوزیتیویسم و دیگری پارادایمهای تفسیری هستند. بنده به جزئیات آنها نمیپردازم اما لازم است اشاره کنم که در پارادایمهای کمیتر، که به پوزیتیویسم، نزدیک هستند، از جدایی پژوهشگر از موضوعِ پژوهش، صحبت میکنیم و قاعدتاً در اینجا سوگیری به هیچ نحو قابل پذیرش نیست و ما همه امکانات را بسیج میکنیم که از سوگیری اجتناب کنیم اما وقتی وارد پاردایمهای تفسیری میشویم، با تعامل پژوهشگر و ذهنیت وی مواجه هستیم که به صورت ناخودآگاه، حدی از مواجهه پژوهشگر با موضوع پژوهش و در نتیجه سوگیری را پذیرفتهایم.
هدف پژوهشهایِ پاردایمِ کیفی، فهم معنای موقعیتمند است. در اینجا پژوهشگر، مفسرِ معنایِ موقعیتمند و داستانگویِ ذهنانگار است اما در پارادایم کیفی، این پژوهشگر به مثابهِ ناظرِ بدونِ طرفِ موضوع و بدونِ سوگیری است. حتی ذهنانگاریِ پژوهشگر در پاردایمهای کیفی، نه تنها یک مسئله نیست بلکه یک امتیاز است به شرطی که دارای بازتاب علمی باشد.
برخی مناقشات و سؤالات متداول درباره نظریهپردازی دادهبنیاد وجود دارد از جمله اینکه نقش دادهها و پژوهشگر در نظریهپردازی دادهبنیاد چیست؟ در نظریهپردازی دادهبنیادِ اولیه، نقش اصلی پژوهشگران، گمراه نشدن توسط پیشداوریها، خواندن دیگر نظریهها و مطالعات و تأثیرِ روشهای جمعآوری دادهها و قوانینشان بود؛ یعنی آنها ابتدا باید مانندِ لوح سفید میبودند و سپس استنتاجات استقرایی انجام میدادند اما بعدها این استقراگرایی خام کنار گذاشته شده و آگاهی از فهم پژوهشگر در فرآیند تکوین نظریههای دادهبنیاد، جای آن را گرفته است. اکنون دیگر در این بافتارِ پذیرفته شده، مانند تمامی انواع دیگر پژوهشهای اجتماعی، تأثیرات پژوهشگر و شیوهای که پژوهش از طریق آن انجام میشود را نمیتوان نادیده گرفت.
به عنوان جمع بندی باید بگویم که بسیاری از پژوهشگران معتقدند بازتابندگی، همانند یک سفر است که هیچ وقت نهایی و کامل نمیشود بلکه یک فرآیند مستمر و یک تلاش است تا بتوانیم دیدگاههای یک پژوهشگر را به به مثابه امضای وی بررسی کنیم. همچنین تلاش برای از آنِ خود کردنِ دیدگاههای پژوهشگر، مستلزم مهارت در بیان شفاف مواردی همچون مواضع فلسفی، مفروضات نظری، تعهدات ایدئولوژیک و سیاسی، هویتهای اجتماعی، آموزشها و تجربههای پژوهشی، مفروضات و چهارچوبهای رشتهای و داشتن دانشِ پایه در مورد موضوع پژوهش و مفروضات و موضعگیری شخصی نسبت به موضوع است.
همچنین فاطمه براتلو؛ عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در این نشست با موضوع «سوگیریهای پنهان؛ اثرپذیری روشهای پژوهش از تفاوتهای فرهنگی» به سخنرانی پرداخت که در ادامه گزیده آن را میخوانید:
بحث سوگیری آنقدر مهم است که نیومن میگوید سوگیری، محور و کانون هرگونه بحث و نظر درباره پژوهشهای علمی است. بخشی از این سوگیریها، تصادفی و غیر نظاممند و بخشی نیز نظاممند و غیرتصادفی هستند و میتوانند بر نتایج تحقیق مؤثر باشد. نظریههای فرهنگی بسیاری از جمله نظریات هویتی وجود دارند که درباره تفاوت خصایص و ویژگیهای فرهنگی صحبت میکنند. حتی در حوزه سازمانی، نظریاتی داریم که میتوانند مبتنی بر شغل و ناشی از تفاوت سازمان، باشند چراکه فرهنگِ سازمانیِ یک سازمانِ خدماتی با سازمانی که مأموریت آن در حوزه بهداشت و درمان و یا نظامیگری تعریف میشود دارای تفاوت است.
برخی عامل اقتصاد، جغرافیا، تاریخ، ژن، زبان، مباحث قومیتی و ... را باعث تفاوت فرهنگها میدانند اما مسئله مهم این است که چه در حوزه ملی، چه فراملی و چه در نزد سازمانهای دارای مأموریت متفاوت، تفاوتهای فرهنگی بسیاری را شاهد هستیم. بر اساس تحقیقاتی که به صورت مشخص درباره تفاوت شخصیتهای فرهنگی از منظر خصوصیاتِ فرهنگی صحبت میکنند عمدتا این امر مفروض گرفته شده است که مثلاً برای طراحی یک الگوی اولیه یا مفهومی، تمامی مطالعاتی که درباره یک موضوع خاص وجود دارد را جمعآوری میکنیم و در نهایت به نظریه خودمان و یک الگویی میرسیم که میتواند راهنمای ما برای بررسیهای بعدی باشد.
نکته دیگر اینکه از فرایند گالتون میتوانیم برای نشان دادن تفاوت فرهنگی استفاده کنیم چون دشواریهای یک محقق را در مواجهه با تفاوتهای فرهنگی به شکل بهتری نشان میدهد. صاحبنظران زیادی درباره معیاریهایی که به ما کمک میکند تا تحقیقات پایههای مطلوبتری داشته باشد به اظهارنظر پرداختهاند ولی بنده تلاش زیادی کردم ببینیم آیا محققی درباره دغدغههایی که بنده درباره آن تحقیق میکنم یعنی اثرپذیری روشهای پژوهش از تفاوتهای فرهنگی، تحقیقاتی انجام داده است یا خیر؟ که متوجه شدم تحقیقات اندکی در این زمینه انجام شده است. از جمله کرونباخ یکی از افرادی است که میگوید پدیدههای اجتماعی، بسیار متغیر و مقید به بستر هستند. وی خاطرنشان میکند که حتی باید به تاریخ انقضای تعمیم هم توجه داشت.
آنچه بنده در نظریات مختلف در اینباره یافتم یکی مسئله تعمیم طبیعی است که مخصوصا در مطالعات موردی وجود دارد. در اینجا گفته میشود که محقق باید مراقب باشد که دیگری را صرفاً از لنزِ خودش نگاه نکند. همچنین دانشِ تعمیمپذیر، به ما میگوید که باید بررسی کنیم آیا میتوانیم در حوزهای، دانش نیابتی داشته باشیم یا خیر؟ کسانیکه میخواهند در این حوزه کار کنند باید قطعاً گونهشناسی در زمینه اخلاق سازمانها داشته باشند چون اخلاق موجود در سازمان بهزیستی با سازمانهای دیگر متفاوت است.
انتهای پیام